نقاشی کن
رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد... !
چتر نمیخواهد این هوا تو را میخواهد!
رنگ آرزوهایم این روزها خیلی پریده
تو اگر دستت به آسمانش رسید
چند تکه ابر نقاشی کن
تا دل من به ابرها خوش باشد... !
این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!
این روزها من . . .
خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!!!
آري تو راست مي گويي، آسمان مال من است،
پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين، مال من است.
اما سهراب، تو قضاوت كن، بر دل سنگ زمين جاي من است؟
من نمي دانم چرا اين مردم، دانه هاي دلشان پيدا نيست.
صبر كن اي سهراب... قايقت جا دارد؟
من هم از همهمه ي داغ زمين دلگيرم.
به سراغ من اگر مي آييد، تند و آهسته چه فرقي دارد؟ تو هرجور دلت خواست بيا!
مثل سهراب دگر جنس تنهايي من چيني نيست كه ترك بردارد.
مثل مرمر شده است چيني نازك تنهايي من...