پر از رقص گنجشک ها باش
پر از رقصيدن گنجشك ها باش
هميشه بر تن گنجشك ها باش
به مردم اعتمادي نيست، باران
خودت پيراهن گنجشك ها باش
چتر نمیخواهد این هوا تو را میخواهد!
پر از رقصيدن گنجشك ها باش
هميشه بر تن گنجشك ها باش
به مردم اعتمادي نيست، باران
خودت پيراهن گنجشك ها باش
پس ای باران ببار كه درد دلم را به تو بگویم....
بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم...
ببارم تا خالی شوم ، از غصه ها از دلتنگی ها رها شوم....
اگر دستی نیست برای آنكه اشكهایم را از گونه هایم پاك كند
ای باران تو میتوانی با قطره هایت اشكهایی كه از گونه هایم
سرازیر شده است را پاك كنی....!
به كوری چشم تو هم كه باشد
حالم خوب ِخوب است
اصلا هم دلم برایت تنگ نشده
حتی به تو فكر هم نمیكنم
باران هم تو را دیگر به یاد من نمیآورد
مثل همین حالا كه میبارد...
لابد حالا داری زیر باران قدم میزنی . . .
اما چترت را فراموش نكن ! لباس گرم را هم!
سهم من از زندگی هیچ بود...
دل به هرکس خوش نمودم پوچ بود...
رنج غربت به تن خسته نشست...
دردتنهایی عمرم را شکست...
روزگارم برخلاف ارزوهایم گذشت